کد مطلب:162534
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:122
حسین اسرافیلی
اشتیاق خطر
بر در خیمه ایستاده سوار
به اشارت كه گاه پیكار است
می نماید نگاه باز پسین
كه دگر نوبت علمدار است
در نگاهش نشسته حرمت عشق
تا چه فرمایدش دوباره امام
شوق پیكار می زند فریاد
مرد را تا حضور سرخ قیام
كرد بی خوف عرصه ی پیكار
زی خطر تا لگام باره گرفت
كودكان مانع سوار شدند
خیمه را شیونی دوباره گرفت
دهنه ی اسب را گرفته به دست
می فشارد دو مشت را از خشم
كیست آیا علم به دوش كشد
نه هراسد دگر، نه بندد چشم؟
دشت را جز سكوت مانع نیست
باره می خواندش به سوی سفر
دشت استاده همچنان خاموش
مرد اما در التهاب خطر
ابروانی به هم گره خورده
سایبان دو چشم همت او
آفتاب ایستاده شاهد رزم
حالیا گاه گاه غیرت او
مشك از انتظار لبریز است
دوخته دیده را به راه فرات
پشت سر چشم تشنگانی چند
غرق در گریه، چون نگاه فرات
كیست این كز غبار می آید؟
گرد میدان نشسته بر رویش
تیغ با شیوه ی پدر بسته
غیرت مرتضی به بازویش
اشتیاقش كشیده سوی خطر
سینه بر تیر و دشنه می ساید
آفتابا تو نیز شاهد باش
كز لب آب، تشنه می آید
می خروشد چنان كه رعد به شب
دشت می لرزد از هیاهویش
بانگ الله اكبرش جاری ست
از لب تشنه ی «بلی» [1] گویش
آن كه دیروز دعوتش می كرد
اینك استاده تیغ كین در دست
دستهایی كه قصد بیعت داشت
حال با تیغ و دشنه پیوسته ست
دیده ها دوخته به راه سوار
تا كه باز آید از دل پیكار
تا نمازی دوباره بگزارند
خیمه ها با حضور آن سردار
دیده ی خیمه ها هراسان است
تا چه بازی كند قضا این بار
با سلامت سوار برگردد
یا كه اسبش رسد بدون سوار
لاشخواران به كینه می نگرند
گوییا تكسوار افتاده ست
شیر این بیشه در میان انگار
با تن زخمدار افتاده ست
گوییا تشنه كام عشق شده است
از لب تیغ و دشنه ها سیراب
بانگی از قتلگاه می آید
«هان برادر، برادرت دریاب»
[1] اعراف/172.